یکی اسب سواری دوست داشت ولی دست و پا نداشت اسب سواری کنه.. یه اسب سوار سوار یه اسب قشنگ دید. میخواست باهاش اسب سواری کنه ولی مدت زیادی اسب سواری نکردن و با اسب سوار ها نبودن دستش رو کوتاه کرده بود.
خوب گوش کرد. یه اسب بان قشنگ رو دید و رفت تو کارگاهش آرمید.