Archive

Thursday, September 29, 2016

فردا دارم میرم ونکوور.
اینجا NJ به نوعی گرم بود. یه دوست. کمی دوستی، بعد از مدتها تشنگی کمی آب. آرامش Raritan.

میترسم. میترسم بازی رو باخته باشم.

یادم باشه تو مسیری که تو هستی قشنگی هست.
یادم باشه اون قشنگی خیلی قشنگه. گرچه الان این اطراف خبری ازش نیست، و تو ونکوور هم نادره.

یادم باشه اون قشنگی ارزش همه چیز رو داره.

کوچیکه میگه این خلاف ... ه.

:)

دلم ایستادن میخواد،
و هم صحبت ایستاده.

اینو از همه چیز بیشتر میخوام. حداقل اینطور فکر میکنم.

دلم قرصی اون رو میخواد.

به ایستادن نزدیک نیستم. حس خوبی نیست. حس پیروزی نیست. مزه ی پیروزی هم نمیده. مزه ی یه فرار بزدلانه رو میده.

کاش نزدیک تر بودم. کاش اطرافم ایستاده بیشتر بود.

صداهه میگه میری ونکوور اونجا ایستاده پیدا میکنی. احساس زرشک دارم.

blog comments powered by Disqus
Free counter and web stats